پارت هشتاد و هفتم :

از این رسم هیچ خوشم نمی آمد.که چه؟چرا باید چایی می بردم برای خواستگار؟رسم بی مزه و بی موردی بود.همانطور قلبم می زد. فنجانها را پر کردم و چند بار چای را ریختم توی سینی نقره مادر و با دستمال پاکش کردم.هل کرده بودم.ناگهان یاد تئاتری افتادم که با توحید و تینا رفته بودیم و توحید گفته بود: عاشقتم!
از جا پریدم.سینی را که روی دست گرفتم،مچ دستم می لرزید.نزدیک بود پایم به گلدان بزرگ مهمانخانه گیر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ترنم

    0

    ای جان از اینور لیما یاد عاشقتمه توحید افتاد از اینور توحید عصبیه شاید بخاطر خواستگاری بیا وسط ی جوری کنسل کن آقا توحید😞😞😞

    ۱ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    از توحید کاری بر نمیاد...کی اونو حدی می گیره اخه؟

    ۴ هفته پیش
  • ترنم

    0

    ی دعوایی بین ممد و توحید صورت بگیره اینا از هم جداش کنن کلا همچی قاطی میشه اونا هم میرن پی کارشون😂

    ۴ هفته پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    چون ممدا بگیرن و توحیدا بگیر نیستن در نتیجه ممد زودتر به لیما خواهد رسید! آخه توحید هنوز سربازیم نرفته...زن گرفتنش چیه این وسط.

    ۴ هفته پیش
  • ستاره

    1

    آرنگ چی میگه این وسط خداوکیلی😂😂😉

    ۱ ماه پیش
  • اکرم بانو

    0

    همینوبگو😂😂😂اصلامعلوم نیس کدوم طرفیه

    ۱ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    ارنگه...آرنگ حزب باااد

    ۴ هفته پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    حزب باده...

    ۴ هفته پیش
  • فاطی

    0

    وپسری که نتواند خودش حرف بزند تا آخرروی حرف پدر ومادرش می ماند و زندگی را به کام همه تلخ میکند

    ۱ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    محمد خودشم خواسته

    ۴ هفته پیش
  • فاطی

    0

    نمیدانم دوست دارم هنوز در خانه مادر بودم و دنبال عشق و عاشقی چه زود تموم شد

    ۱ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    خیلییی

    ۴ هفته پیش
  • ستاره

    0

    چرادیگه آرنگ وتیناهستن😉😂،توحیدعاشق لیماست،لیماعاشق تارخ،محمدرضاعاشق لیما شلم شواربایی برای خودش

    ۱ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    همه دنبال همین تو این داستان...۵ تا پسر دخترن! یکی از یکی سرتقتر!

    ۴ هفته پیش
  • شیوا

    0

    وا چرا همه چی برعکس شد مگه نمی خواستن بگن نه چی شد پس خدا ب داد برسه توحیدددد بیا وسط بچهههه لیما رو بردن زور زوری

    ۱ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    اره دیگه زندگی اینطوری نیست که!

    ۴ هفته پیش
  • شیوا

    0

    اره همه چی یه طرفه ست دو طرفه نیس هیچی تو داستان مخصوصا عشقا

    ۱ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    دقیقاااا

    ۴ هفته پیش
  • اکرم بانو

    0

    بسوزه پدرعاشقی،خصوصااگه یک طرفه باشه،داغش تاعمرداری رو دلت میمونه

    ۱ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    دقیقا...خاطراتش تلخه...حتی مرورش.

    ۴ هفته پیش
  • زهرا

    0

    مرغ عشق😁 چی میگی خانم شتابی مرغ عشق کجا بود شاید پسر خودت مرغ عشق باشه اما لیما نه

    ۱ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    به زور می خوان لیما رو از بلبل به مرغ عشق تبدیل کنند!

    ۴ هفته پیش
  • ترنم

    0

    وااای نههههه محمدرضا نباشه شوهرش مگه اینا نه نمیگفتن چی شد پس😭😭😭😭

    ۱ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    فعلا که محمدرضاس! البته که این داستان پر از گره س! حدس بزنید اما زیاد روش مطمئن نباشید...

    ۴ هفته پیش
  • ترنم

    0

    منم خوشم نمیاد کسی با مادرشوهرش تو ی خونه باشه هرچقدر هم با هم خوب باشن بنظرم ی روزی دعوا میشه

    ۱ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    دقیقااا

    ۴ هفته پیش
  • شیوا

    0

    وا همه وی برعکس شد ک مگه نمی خواستن بگن نه چیزشد پس,؟

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.